از خون جوانان وطن ... استاد شجریان

۱۳۹۰ آبان ۱۵, یکشنبه

از زندگی چه می خواهیم که در خدایی خدا یافت نمی شود...


  "خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما بقدر فهم ما کوچک می شود
و بقدر نیاز ما فرود می آید
بقدر آرزوی ما گسترش می یابد
 و بقدر ایمان ما کارگشا می شود
بقدر نخ پیرزنان ریسنده باریک می شود
و بقدر دل امیدواران گرم می شود
...
یتیمان را پدر می شود
و بی برادران را برادر می شود
بی همسران را همسر می شود
عقیمان را فرزند می شود
و ناامیدان را امید می شود
گم گشتگان را راه می شود
و در تاریکی ماندگان را نور می شود
...
پیران را عصا می شود
و محتاجان به عشق را
عشق
می شود
...
خداوند
همه چیز می شود
همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت رو
و به شرط پرهیز از معامله با ابلیس
...
بشوییم قلب هایمان را از هر احساس ناروا
و مغز هایمان را از هر اندیشۀ خلاف
و زبان هایمان را از هر گفتار ناپاک
و دست هایمان را از هر آلودگی در بازار
و بپرهیزیم
از ناجوانمردی ها
از ناراستی ها
و از نامردمی ها
...
چنین کنیم
تا ببینیم که خداوند
چگونه بر سر سفرۀ ما
با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند
و بر بند تاب
با کودکانمان تاب می خورد
و در دکان ما کفۀ ترازوی مان را میزان می کند
و در کوچه های شب با ما آواز می خواند
...
از زندگی چه می خواهیم
که در خدایی خدا، یافت نمی شود؟
...
خداوند از ما چه چیز را دریغ می کند ...
که به شیطان پناه برده ایم؟
چه می طلبیم که در عشق یافت نمی شود
که به نفرت پناه برده ایم؟
چه می جوییم که در سلامت یافت نمی شود
که به خلاف پناه برده ایم؟
...
مگر حکمت زیستن را از یاد برده ایم
که انسانیت را پاس نمی داریم؟"
...
صدرا لمتالهین، ملاصدرای شیرازی
...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر